خرید از تسهیلگستر
ایوب آقاخانی-عصر دیروز- تئاتر معاصر
گیل گمیش
آواز از دور ترین کرانه مه آلود زمین
ماه و مه
رودکی، جادگر واژگان سبز
« فضايي نه خالي و نه پر؛ اما تا حد امكان تخت …
فراز و نشيب هايي با اختلاف كم – غير از گوشه هاي عمق – ؛
بي سايه؛ بي ژرفا؛ بي لمسي از حجم و ضخامت … سطوحي به هم پيوسته و صاف …
مكان اين سطوح و فراز و نشيب ها و نوع پيوستگي شان را مي توان تغيير داد و منظري ديگر آفريد.
صحنه بدون بازي سازانش، به منظري از نقاشي هاي بدوي و اوليه مي ماند :
دوبعدي، تخت و بي حجم !
جابجايي و تغيير سطوح صحنه و خلق تركيب و منظري جديد، اين جلوه مهم بصري را بر هم نخواهد زد.
اين حضور جانمند حاضران صحنه است كه در نظرگاه ما، حجم و بافت و سايه و تاريك- روشن و ژرفنا خواهد ساخت !
آن ها نور خواهند داشت و لباس و سايه و حجم.
آن ها “حضور” خواهند داشت … »
بيش از اين درباره منظر كار نمي توان گفت !
مرز اوروك – بيرون حصارها – بر بلندي – در آستانه غروب – جغدي مي خواند؛ اما درميان هجوم غريو طبل هاي پاسداران شهر، گم است.
وحشت و حيرت سايه اش را بر اين خالي بي سايه تحميل كرده است.
بر بلنداي صحنه مردي ميانسال با فرزند تازه جوانش ظاهر مي شود.
نيس موكو اينك اوروك ؛ شهري كه حصار دارد. خسته راه پر سنگ مباش پسر، كه اين پايان حزن است. آن چه مي خواهي، خواهي يافت !
كي ري لو ( سرخوشانه زمزمه مي كند. ) اوروك ! ( بلند ) او مرا مي پذيرد ؛ نه؟
نيس موكو گيل گمش هر جوان آرزومندي را مي پذيرد ! آه گيل گمش، خداوندگار كولاب درود بسيار بر تو باد ! درود بسيار بر خرد و دانش و زيبايي و آوازه تو باد !
كي ري لو چرا بر طبل ها مي كوبند پدر؟ هراسي در آهنگش دلت را نمي لرزاند؟
نيس موكو هراس؟! شايد از رسومشان است؟
كي ري لو ( متعجب ) ترسانيدن ميهمان؟!
. . . . .